گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اصحاب امام علی علیه سلام
جلد اول
حرف (ز)



زحر بن قیس جعفی
اشاره
از سوارکارانِ نامی عصر خود در کوفه بوده است. شیخ طوسی او را از اصحاب امیر « قیس بن مالک جعفی » زَحر( 1) فرزند
.( مؤمنان علی علیه السلام به شمار آورده است.( 2
شیخ مفید، زحر بن قیس را حامل نامه حضرت علی علیه السلام به مردم کوفه ذکر می کند و می نویسد: موقعی که حضرت
ناکثین را شکست داد، عبداللَّه بن عباس را به عنوان حاکم بصره منصوب نمود و خود عازم کوفه گردید و قبل از عزیمت
.( نامه اي براي مردم کوفه نوشت، و به وسیله زحر بن قیس نامه را فرستاد.( 3
او به دیدار رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نایل شده است. و از سواره نظام و اصحاب و یاران امیرالمؤمنین علیه
السلام و از ملازمان آن حضرت بوده و حضرت علیه السلام هم او را مورد عنایت قرار داده و هر گاه به او می نگریست، می
مَن سرّه أن ینظر إلی شهید الحیّ، فلینظر إلی هذا؛ هر که دوست دارد شهید زنده اي را ببیند به این مرد (زحر بن قیس) » : فرمود
«. نگاه کند
همو می افزاید: امیر مؤمنان علیه السلام روي کاردانی و ایمانی که در زَحر سراغ داشت، وي را به امارت و حکومت مدائن
.( برگزید.( 4
زحر، در جنگ جمل
زحر حامل نامه امام براي جریر
زحر در صفین
*****
ضبط شده و در بعضی « زهر » و در رجال طوسی « زحر » در نام زحر بن قیس اختلاف است، در تاریخ بغداد و کتاب الجمل
است و « زحر » آمده است، اما صحیح آن « زجر » و در موارد دیگري « زحر » و در وقعه صفین در سه مورد « زجر » نسخ الاصابه
اشتباه می باشد. « زجر »
. رجال طوسی، ص 42 ، ش 14
. الجمل، ص 398
. الاصابه، ج 2، ص 631
زحر، در جنگ جمل
زحر بن قیس در جنگ جمل در رکاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام شرکت داشته است؛ زیرا او حامل نامه امام علیه السلام از
بصره به کوفه بوده، چنانچه در بالا اشاره شد و نیز اشعاري درباره جنگ جمل از وي نقل شده که متضمن ولایت علی علیه
.( السلام و جانشینی بلافصل آن حضرت نیز می باشد.( 1
*****
. شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 147
زحر حامل نامه امام براي جریر
در واقعه صفین آمده: چون امیرالمؤمنین علیه السلام پس از فراغت از جنگ جمل به کوفه وارد شد، با کارگزاران و عاملان
که « جریر بن عبداللَّه بجلی » خود مکاتبه کرد و آنها را براي جنگ با معاویه و اطاعت از خود فرا خواند، از جمله نامه اي براي
از زمان عثمان عامل همدان( 1) بود، نوشت و در آن نامه پیمان شکنی طلحه و زبیر و لشکرکشی آن دو به بصره و ظلم هایی
که بر عثمان بن حنیف و مردمان بی گناه روا داشتند و شکست سپاه جمل و بازگشت حضرتش به کوفه را در آن نامه یادآور
براي او ارسال کرد. « زحر بن قیس جعفی » شد و نامه را توسط
چون نامه امیرالمؤمنین علیه السلام به دست جریر رسید، از آن بسیار تجلیل کرد و پیام امام علیه السلام را براي مردم خواند و
آنان را براي اطاعت از آن حضرت علیه السلام دعوت نمود، سپس زحربن قیس که گویا با سستی مردم در لبیک به دعوت
امام مواجه شده بود، برخاست و خطبه اي خواند که بخشی از آن خطبه چنین بود:
اي مردم، علی براي شما نامه اي نوشته است که باب هر سخن و کلامی را مسدود کرده، و هر
چه بعد ازاو گفته شود بیهوده خواهد بود، اما با این حال بایستی شما نامه او را پاسخ دهید، و بدانید که مردم مدینه (مهاجر و
انصار) بدون هیچ پروا یی با او بیعت کردند و این بیعت از روي دوستی و رفاقت نبوده بلکه به خاطر علم بسیار او به کتاب
خدا و سنت و سیره پیامبر اسلام بوده است، و طلحه و زبیر هم بیعت کرده بودند اما بدون هیچ دلیل و علتی بیعت خود را
شکستند و مردم را علیه او به شورش و جنگ دعوت نمودند و به هیچ چیز راضی نشدند مگر این که جنگی را بر او تحمیل
کردند و آنها ام المؤمنین عایشه را وادار به خروج کردند و عاقبت، امیرمؤمنان به ناچار با آنان مواجه گردید. علی علیه السلام
در این مواجهه آنان را پند داد و دعوت به ترك قتال نمود، همان طور که با بقیه نیروهاي طلحه و زبیر رفتاري نیکو و پسندیده
داشت و مردم را به هر آنچه نیک است و در آن صلاحی است هدایت کرد. این مطالبی که گفتم اصل و خلاصه ماجراست
که ظاهراً شما از جزئیات آن بی خبر مانده اید و اگر توضیح بیشتري می خواهید، به طور حتم به شما خواهیم گفت و لا قوه الّا
.( باللَّه.( 2
زحر بن قیس در این مأموریت ضمن رعایت امانت داري و رساندن نامه امام علیه السلام به جریر، خود در مقام تشویق مردم
در اطاعت از رهبري امیرمؤمنان علیه السلام و شرکت در جنگ با معاویه، کمال تلاش و کوشش را کرد و در اطاعت از امام و
پیشواي معصوم علیه
السلام به وظیفه اسلامی الهی خود عمل نمود.
*****
هَمِدان در این جا از شهرهاي ایران است.
. وقعه صفین، ص 17 ؛ ابن ابی الحدید، ج 3، ص 70
زحر در صفین
1) شعري را نقل کرده که دلالت دارد زحر بن قیس از معدود سوارکاران بی )« ایمن بن خریم بن فاتک » نصر بن مزاحم از
باك و دلاور جنگ صفین بوده است که ترجمه چند بیت آن چنین است:
- آگاه باشید که خدا لباس هلاکت را به قامت آنان (شامیان) می پوشاند، همان خدایی که در شب قدر، قرآن را نازل کرد.
- اي شامیان، اگر سپاه عراق به شما بتازد، به خدا قسم، دیگر عاقبتی بر مردم نیست.
- پیشاپیش آن، دلیر مردي چون عدي بر شما خواهد تاخت و در سپیده صبح مالک اشتر سپاهی گران بر سرتان می ریزد.
.( - و شریح بن هانی و زحر بن قیس با نیزه هاي سبز رنگ خود، ابتدا سینه هایتان را می شکافند.( 2
*****
از اهالی شام و مردي عابد و زاهد بود و از همکاري با معاویه کناره گرفت و علاقه مند بود که عراقیان امیر و « ایمن بن خریم
حاکم بر شام باشند و معاویه حتی براي جذب او خواست او رابه امارت فلسطین بگمارد، تا وي را براي جنگ با علی علیه
السلام همراهی نماید، اما او نپذیرفت. و اشعاري در مذمت معاویه و تجلیل از امیرالمؤمنین علی علیه السلام سرود و براي
« حزیم » و در شرح ابن ابی الحدید « خریم » ،« وقعه صفین » معاویه فرستاد (وقعه صفین، ص 503 ). در ضمن نام پدر او در کتاب
ضبط شده است. « خزیم » و در بعضی نسخ نیز
. وقعه صفین، ص 503
زرقاء بنت عدي بن غالب
1) یکی از زنان سخنور کوفه بود، او از شیر زنان دلاور و با فضیلتی بود که تا )« عدي بن غالب بن قیس همدانی » زرقاء دختر
آخرین لحظه حیات خود، دست از
دوستی و وفاداري امیرالمؤمنین علیه السلام برنداشت و در صفین با زبانی فصیح و بیانی گویا، سپاهیان امام علیه السلام را در
جنگ علیه معاویه تحریص و ترغیب می نمود.
این زن آزاده و توانمند با وجود این که بعد از شهادت مقتدایش امیر مؤمنان علیه السلام به دربار معاویه احضار شد، با این
وجود در برابر شوکت و هیبت ظاهري دربار معاویه و یارانش که به خون او تشنه بودند دلیرانه ایستادگی نمود و کمترین ترس
به خود راه نداد و با صراحت لهجه و بیانی بلیغ جواب معاویه و اطرافیانش را داد، به طوري که خود معاویه از جرأت و شهامت
این زن باایمان شگفت زده شد و مجذوب سخنان گرم و قاطعانه او گردید و در نتیجه به جاي کینه توزي نسبت به او ابراز
محبت و مساعدت نمود.
ملاقات و گفتگوي زرقاء با معاویه
*****
. عقد الفرید، ج 2، ص 106
ملاقات و گفتگوي زرقاء با معاویه
عبد ربه از شعبی از جماعتی از بنی امیه که با معاویه حشر و نشر داشتند، نقل می کند که: شبی معاویه با نزدیکانش مثل
عمروعاص، عتبه، ولید و سعید در باره کارزار صفین صحبت می کرد، دنباله گفت و گو به فعالیت ها و سخنان تحریک آمیز
به میان آمد که او با قبیله اش در نبرد صفین به نفع امیرالمؤمنین علیه السلام وارد کارزار « عدي بن غالب همدانی » زرقاء دختر
شده بود، معاویه گفت: کدام یک از شما سخنان زرقاء را به یاد دارد؟
حاضرین گفتند: همه ما سخنان تحریک آمیز او را به خوبی به یاد داریم که چگونه سپاهیان علی علیه السلام را براي جنگیدن
با ما مصمم می ساخت.
معاویه پرسید:
حال نظر شما در باره او چیست و با او چه کنیم؟
گفتند: ما نظر می دهیم او را به قتل برسانی!
معاویه که در کشتن بیگناهان باکی نداشت اما این جا از روي سیاست نظر آنها را رد کرد و گفت: بد نظري درباره او دارید،
آیا خوب است که مردم بگویند: معاویه بعد از آن که بر حکومت استقرار یافت دست خود را به خون زنی که گناهش
وفاداري به مولایش علی بوده است، بیالود؟! اما در عین حال تصمیم گرفت او را احضار کند و با او به گفت و گو بنشیند. از
این رو معاویه بی درنگ دستور داد نامه اي به حاکم کوفه نوشته شود که، زرقاء را با تنی چند از کسان محارم و دلاوران
خاندانش با احترام و اکرام به شام روانه کنند و وسایل راحتی آنان را در این سفر، از مرکب و خوراك و محل استراحت
فراهم نمایند تا در راه به آنان صدمه اي وارد نشود!
حاکم کوفه پس از دریافت نامه معاویه، زرقاء را خواند و دستور معاویه را براي اعزام او به شام به او ابلاغ کرد. زرقاء گفت:
اگر معاویه اختیار را به خود من واگذار کرده است، هرگز این سفر را نمی خواهم و نمی روم و اگر دستور است اطاعت می
کنم و آماده سفرم. حاکم کوفه سپس بهترین محمل با وسایل رفاهی زیادي آماده نمود و زرقاء را با جمعی از محارمش طبق
دستور معاویه به سوي شام اعزام نمود.
وقتی زرقاء و همراهان بر معاویه وارد شدند، معاویه به آنان خیر مقدم گفت و به گرمی استقبال کرد، بعد پرسید: حالتان چه
طور است؟ آیا در بین راه به شما خوش گذشت؟
زرقاء در پاسخ گفت: حالم خوب است ولی از راه می پرسی؟ مَثَل ما در راه مثل کسی بود که در خانه اي ساکن باشد یا چون
طفلی در گهواره باشد.
معاویه گفت: من دستور دادم که با خوبی شما را به شام اعزام نمایند، سپس وارد صحبت شد و گفت: آیا می دانی به چه
منظور به این جا احضار شدي؟
زرقاء گفت: چه طور ممکن است به چیزي که آگاهی ندارم، علم داشته باشم و آیا مگر غیر از خدا کسی از دل ها آگاهی
دارد؟
معاویه گفت: تو را خواستم بیایی تا بپرسم که تو همان زنی نیستی که در جنگ صفین شتري سرخ مو سوار بودي و در میان
صفوف سپاه علی آتش جنگ را دامن می زدي و نیروي علی را به حمله کردن به لشکر ما تحریک و تشویق می نمودي؟
یا امیرالمؤمنین، مات الرأس و بُتِر الذنب (و بقی الذنب) و لم یَعُد ما ذهب، و الدّهر ذو » : زرقا گفت: چرا من بودم، سپس گفت
غِیَرٍ، و مَن تَفّکر أبصر، و الأمر یحدُثُ بعد الأمر؛ اي معاویه، همین قدر بدان که سردار و سرور ما کشته شده و دنباله کارش
قطع گردید (و آثارش باقی مانده است) و آب رفته دیگر به جوي باز نمی گردد، اما بدان که روزگار در حال تغییر و تحول
است هرکه فکر و اندیشه کند هشیار خواهد شد و حوادث ایام هم پیاپی می آید؛ یعنی امروز به کام تو است و فردا به کام
«. دیگري
معاویه گفت: راست گفتی همین است که گفتی، اما آیا یاد داري
در جنگ صفین چه می گفتی؟
زرقاء گفت: به خاطر ندارم و فراموش کرده ام.
معاویه گفت: ولی من سخنان آن روز تو را در صفین به یاد دارم. سپس معاویه گفت: خدا پدرت را بیامرزد، آیا تو نبودي که
چنین گفتی:
اي مردم به هوش باشید، به خود آیید و سخن مرا بشنوید و از راه باطل برگردید، همانا شما صبح کردید در حالی که در فتنه
اي قرار گرفته اید که پرده ظلمت و تاریکی آن جلو دید شما را گرفته و شما را از راه درست باز داشته است، اي واي که فتنه
اي کر و لال مجال نمی دهد که به صداي ناصح و مشفق گوش فرا دهید و نمی گذارد از پیشوایان بحق اطاعت کنید. اي
مردم، با وجود خورشید دیگر چراغ روشنی ندارد و ستاره در برابر ماه نور افشانی نکند، بدانید که آهن را جز با آهن نتوان
برید. آگاه باشید که هرکسی طالب رشد و هدایت باشد، ما او را هدایت می کنیم و هر کسی که از ما آگاهی بخواهد ما او را
آگاه می سازیم.
باز معاویه گفت، اي زرقا آیا تو نگفتی:
اي مردم، همانا حق در طلب گمشده خود می باشد، و به آن رسیده است، پس اي گروه مهاجر (و انصار)، براي جلوگیري از
پراکندگی ها و بسط عدالت و غلبه حق بر باطل صابر و کوشا باشید، مبادا جهل دامن گیر شما شود و مبادا کسی گوید: وعده
خدا پس چه زمانی تحقق می یابد، بدانید که خضاب و زینت زن حنا است، اما خضاب مرد خون است، سرانجامِ صبر و
بردباري، و استقامت در راه
هدف، پیروزي خواهد بود. پس به جانب دشمن یورش برید و پشت به جنگ نکنید که اگر امروز مقاومت کنید، در تحولات
بعدي اثر قطعی خواهد داشت.
زرقاء در حالی که تمام گفته هاي معاویه را تصدیق می کرد و می گفت: آري اینها همه سخنان من در آن روز است.
معاویه خطاب به او گفت: بنابراین، به خدا سوگند اي زرقاء در تمامی خون هایی که علی ریخت با او شریک هستی!
أحسن اللَّه بشارتک، و أدام سلامتک، فَمِثلک بَشَّر بِخیرٍ و سَرَّ جلیسه؛ چه مژده و بشارت خوبی به من دادي، خدا » : زرقاء گفت
«. به تو بشارت نیکو دهد و تو را سالم نگه دارد که هم نشینت را خوشحال کردي
معاویه گفت: آیا از این سخن من مسرور و خوشحال شدي؟
زرقاء گفت: آري، به خدا قسم خوشحال شدم، که چنین سعادتی نصیب من شود که در کارهاي مولا و مقتدایم علی علیه
السلام شریک باشم؟
واللَّه لوفائکم له بعد موته، أعجب مِن حبّکم له فی حیاته؛ به خدا سوگند، وفاداري شما پیروان علی » : معاویه خندید و گفت
«. علیه السلام، پس از مرگ او از دوستی شما در زمان حیاتش عجیب تر و شگفت انگیزتر است
سپس معاویه گفت: اي زرقاء حاجت خود را بیان کن؟
آلیت علی نفسی أن لا أسأل أمیراً أعنتُ علیه أبداً، و مثلک أعطی عن غیر مسأله، و جاد مِن غیر طِلبه؛ من با خود » : زرقاء گفت
عهد کرده و سوگند خورده ام از امیري که علیه او اقدام کرده ام چیزي طلب نکنم، ولی تو کسی هستی که بدون سؤال
«! بخشش می کنی و عطایاي زیادي بدون مطالبه می دهی
معاویه گفت: راست گفتی و
دستور داد یک قطعه ملک به ارزش ده هزار درهم به او بدهند و جوایزي هم به او و همراهانش داد و با احترام آنها را
.( برگرداند.( 1
*****
. عقد الفرید، ج 2، ص 106 ؛ اعیان الشیعه، ج 7، ص 60 ؛ ر. ك: تراجم اعلام النساء، ج 2، ص 118
زفَر بن قیس
زُفَر فرزند قیس از اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام بود. به نقل طبري وي همان کسی است که نامه بشارت آمیز حضرت علی
علیه السلام (که خبر پیروزي بر اصحاب جمل بود) را به فرماندار کوفه تسلیم کرد. این موضوع در جمادي الآخر سال 36
.( هجري بوده است.( 1
*****
. تاریخ طبري، ج 4، ص 542
زیاد بن ابیه (عبید)
اشاره
زیاد ابتدا از کارگزاران و شیعیان حضرت علی علیه السلام بود، اما بعداً از مسیر خود منحرف شد و به معاویه پیوست و از
دشمنان سرسخت امام علی علیه السلام گردید.
در این نوشتار شرح حال زیاد را در سه بخش آورده ایم، بخش اول خلاصه اي از آغاز زندگانی و سابقه او، بخش دوم
همراهی او با امیرالمؤمنین علیه السلام و سومین بخش بریدن او از آن حضرت و ملحق شدن به معاویه و جنایات و ستم هاي او
نسبت به یاران علی علیه السلام است. اینک به بخش اول از شرح حال او می پردازیم:
سمیه مادر زیاد از زنان بدکاره و فاسد زمان جاهلیت بود. شوهر رسمی او عبید نام داشت و زیاد وقتی به دنیا آمد، چون از نظر
پدر نامشخص بود، لذا او را گاهی به زیاد بن سمیه می نامیدند (یعنی او را به مادرش نسبت می دادند) و یا زیاد بن عبید
می نامیدند، و اول کسی که او را به زیاد بن ابیه خواند، عایشه بود.( 1) و بعدها معاویه زیاد « زیاد بن ابیه » ثقفی، و بعضی او را
2) به خود منتسب نمود و گفت: )« الولد للفراش و للعاهر الحجر » : را بر خلاف سنت پیامبر صلی الله علیه و آله که فرموده است
او برادر من است و
هم می گویند. « زیاد بن ابوسفیان » پدرش پدر من ابو سفیان است. از این رو به وي
ابن ابی الحدید می نویسد: وقتی معاویه او را به خود ملحق کرد، بیشتر مردم به او زیاد بن ابی سفیان می گفتند، چرا که مردم
همواره پیرو پادشاهان و زورمداران هستند؛ زیرا بیم و امید و سود و زیان از آنان است و پیروي مردم از دین در قبال پیروي
.( آنها از پادشاهان هم چون قطره اي در قبال اقیانوس است.( 3
اینک به بخش دوم از زندگانی زیاد می پردازیم که همراهی با امیرالمؤمنین علیه السلام و کاردانی و خدمات او در این
روزگار است:
او به سن بلوغ که رسیده بود، در عصر خلافت ابوبکر اسلام آورد( 4) و سپس به واسطه زیرکی و کاردانی که داشت در امور
دیوانی کارآمد بود و مورد توجه عمر بن خطاب قرار گرفت و لذا عمر او را براي اصلاح امور به یمن فرستاد.
زیاد در خلافت حضرت علی و نصایح امام
زیاد و حکومت بر فارس و کرمان
معاویه و جذب زیاد
معاویه و الحاق زیاد به ابو سفیان
جنایات زیاد در کوفه
جسارت وقیحانه زیاد به امام حسن
نفرین امام مجتبی و هلاکت زیاد
*****
. ص 579 ،« زید » سفینه البحار، ج 1، عنوان
یعنی: کسی که از طریق شرعی به دنیا آید براي پدر و مادرش می «. فرزند از صاحب فراش است و براي زناکار سنگ است
باشد و از هم ارث می برند و اگر از طریق غیر شرعی به دنیا آید، آن مولود نسبت به پدر ندارد و سنگ حق اوست نه فرزند و
از هم ارث نمی برند.
متن عربی آن در شرح ابن ابی الحدید، ج 16 ، ص
و لما استلحق قال له اکثر الناس: زیاد بن ابی سفیان، لأن الناس مع الملوك الذین هم مظنّه الرهبّه و الرّغبه، » : 180 او چنین است
.« و لیس اتباع الدین بالنسبه الی اتباع الملوك إلّا کالقطره فی البحر المحیط
. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 18
زیاد در خلافت حضرت علی و نصایح امام
او به مرور زمان از خود نبوع و کاردانی بسیاري نشان می داد و توانست در مراکز حکومتی راه یابد لذا مدت ها کاتب مغیره
بن شعبه و ابو موسی اشعري شد، و سپس در استانداري عبداللَّه بن عباس که از جانب امیرالمؤمنین در بصره بود کاتب او
گردید.( 1) و زمانی که ابن عباس از جانب امام علیه السلام به استانداري بصره و شهرهاي اهواز و فارس و کرمان منصوب
شد، زیاد را به جانشینی خود در بصره گمارد، اما زیاد در این زمان که جانشین ابن عباس در بصره بود، درست به وظیفه خود
عمل نمی کرد و از لغزش هاي او به حضرت علی علیه السلام گزارش نمودند و حضرت فوراً طی نامه اي او را سرزنش کرد و
تهدید نمود و چنین نوشت:
همانا من به خدا سوگند یاد می کنم، سوگندي از روي راستی و صداقت که اگر به من خبر رسد که تو از غنایم و بیت المال
مسلمین چیزي اندك یا زیاد برداشته اي و بر خلاف دستور صرف نموده اي، آن چنان بر تو سخت خواهم گرفت، که در
زندگی کم بهره، و گران پشت و ذلیل و خوار گردي (یعنی تو را از مقامت برکنار و اندوخته ات را ضبط می کنم تا ذلیل و
.( خوار گردي) و السلام.( 2
از نامه امام علیه السلام استفاده
می شود که زیاد، در مراقبت از بیت المال قصور و تقصیر داشته است و در این زمینه مرتکب خطا شده بود و با نامه اي که
حضرت علیه السلام به او نوشت، زیاد مراقبت ویژه کرد و لغزشی از خود نشان نداد و در نتیجه مورد اعتماد و وثوق حضرت
علیه السلام قرار گرفت.
*****
. ر. ك: شرح ابن ابی الحدید، ج 6، ص 180
. نهج البلاغه، نامه 20
زیاد و حکومت بر فارس و کرمان
زیاد چون در جمع آوري مالیات و زکات و ایجاد آرامش و سکونت در میان مردم توانمند بود، حضرت علی علیه السلام در
سال 39 هجري به پیشنهاد ابن عباس و تأیید جاریه بن قدامه، زیاد را به حکومت فارس و کرمان که دچار فتنه و طغیان شده
بودند و از دادن مالیات خودداري می کردند، منصوب نمود. زیاد در این مسئولیت با درایت و کاردانی آرامش را به فارس و
.( کرمان بازگرداند و مالیات و زکات هاي آن دیار را جمع آوري نمود.( 1
حضرت علی علیه السلام اگرچه او را به حکومت فارس و کرمان انتصاب کرد؛ اما اعمال و رفتار وي را زیر نظر داشت و همان
گونه که با تمامی کارگزارانش برخورد می کرد با زیاد هم برخورد می کرد و چون احتمال می داد که زیاد در جمع آوري
مالیات سخت بگیرد به او تذکر داد که در اخذ مالیات سخت نگیرد و مالیات را زودتر از موعد مقرر دریافت نکند و عدالت را
در حقوق مردم رعایت نماید. امام علیه السلام در یک نامه طولانی که در زمینه نهی از افزایش خراج و مالیات نوشت به او
چنین تذکر داد:
استَعمل العدل و احذَرِ العَسَفَ
و الحیف، فإنّ العَسَفَ یعودُ بالجلاء، و الحیف یَدعُو إلی السیف؛
اي زیاد، عدالت را به کار بند، و از خشونت و سخت گیري بی جا و ستم گري بپرهیز، چرا که سخت گیري موجب فرار مردم
.( از منطقه می شود و ظلم و ستم، مردم را به مبارزه مسلحانه فرا می خواند.( 2
در این نامه اگرچه خطاب حضرت به زیاد است اما یک دستور کلی براي همه حاکمان است که سخت گیري حاکمان سبب
فرار مردم و ظلم و ستم سبب شورش و قیام همگانی خواهد شد.
.( باز حضرت امیر طی نامه دیگري، زیاد را از اسراف و زیاده روي نهی کرد و او را به کارهاي پسندیده فراخواند.( 3
ضمناً نقطه ضعفی که حضرت علیه السلام در رفتار زیاد دید، مال اندوزي و حبّ به جاه و مقام بود که دائماً از همین منظر او
را تذکر می داد. و همین امر هم سبب شد او که طالب پست و مقام و ثروت اندوزي بود به معاویه بپیوندد.
*****
. ر. ك: کامل ابن اثیر، ج 2، حوادث سال 39 ، ص 429 ؛ تاریخ طبري، ج 6، ص 349 ؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 16 ، ص 181
. نهج البلاغه، حکمت 476
. همان، نامه 21
معاویه و جذب زیاد
از آن جا که زیاد بن ابیه در سامان بخشیدن به فارس و کرمان و گرفتن مالیات و زکات موفق گردید و خبر این موفقیت به
معاویه رسید، او تصمیم گرفت به هر قیمتی شده زیاد را به خود نزدیک کند و بین او و امیر مؤمنان علی علیه السلام فاصله
اندازد، از این رو گاهی او را با تهدید و زمانی با وعده و وعید به خود فرا می
خواند، و در این راستا حاضر شد براي نزدیک کردن زیاد، وي را برادر خود بخواند تا این ننگ بی پدري او را - که زیاد بن
ابیه یا زیاد بن سمیه به او می گفتند - برطرف نماید، و سرانجام به این کار موفق شد( 1) و پس از چندین نامه و اعزام نماینده
زیاد را به خود جذب کرد و چون شمشیري برنده و خطرناك در اختیار خود درآورد.
*****
. ر. ك: شرح ابن ابی الحدید، ج 16 ، ص 187 و 181
معاویه و الحاق زیاد به ابو سفیان
همان گونه که اشاره شد، معاویه با اعزام نماینده و ارسال نامه می خواست به هر قیمتی شده زیاد بن ابیه را به خود نزدیک
سازد و لذا بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام و صلح امام حسن مجتبی علیه السلام مجددا نامه اي براي زیاد نوشت و از
او خواست که از مردم برایش بیعت بگیرد و در ضمن آن نامه، او را زیاد فرزند سمیه مخاطب ساخت. زیاد از این که معاویه او
را منتسب به مادرش کرده بود، دانست قصد اهانت و کنایه دارد، لذا فوراً در جواب نامه نوشت: اي معاویه، اگر من فرزند
سمیه ام، تو هم ابن جماعه (فرزند گروه) هستی (چون مادر معاویه، هند جگرخوار جزو زنان بدکاره عرب بود و گروهی با او
مراوده داشته اند؛ و فرزندِ خود، معاویه را به ابوسفیان نسبت داده بود).
معاویه وقتی نامه زیاد را دید، بسیار محزون شد و مغیره بن شعبه را خواست و به او گفت که زیاد در فارس حکومت می راند
و براي ما همچون افعی خش خش می کند و او مردي روشن رأي و
باز اندیشه و استوار است و هر تیري که می اندازد به هدف می زند، و اینک که سالارش (علی علیه السلام) از دنیا رفته،
چیزي که از او در امان بودم می ترسم که انجام دهد و بیم دارم حسن بن علی را یاري دهد، اینک با تو مشورت می کنم که
چگونه ممکن است به او دست یافت و چه چاره اي درباره او باید اندیشید؟
مغیره گفت: زیاد مردي است که شهرت و شرف را دوست می دارد و اگر با مهربانی از او چیزي بخواهی و نامه اي نرم براي
او بنویسی، او به تو مایل تر خواهد شد و اعتماد بیشتري خواهد یافت و بر او نامه بنویس و من خودم رسالت این کار را به
عهده می گیرم.
پس از این مشورت، معاویه مجدداً نامه اي نرم و ملایم براي زیاد نوشت و مغیره بن شعبه را مأمور بردن آن کرد. مغیره با نامه
معاویه به سوي فارس حرکت و در ملاقات مورد احترام و اکرام زیاد قرار گرفت و نامه معاویه را به او داد و چون نامه ملاطفت
آمیز معاویه را دید، تحت تأثیر قرار گرفت و فوراً جواب نامه او را نوشت و ضمن آن درخواست هایی نمود که معاویه همه
چیزهایی که او خواسته بود، پذیرفت و حکومت عراق (کوفه) را هم به قلمرو زیاد اضافه کرد و در نتیجه این نامه نگاري و
توافق، زیاد به شام رفت و مورد احترام فوق العاده معاویه قرار گرفت و به انتظار دیرینه اش که از ننگ بی پدري رهایی یابد،
رسید؛ زیرا معاویه او را به پدرش ملحق
کرد و در جمع مردم بر آن گواهانی آورد تا موضوع پدرش (ابو سفیان) پدر زیاد هم بوده محکم تر شود. از جمله شاهدان،
ابو مریم سلولی شراب فروش در عصر جاهلیت برخاست و گفت: ابو سفیان در عصر جاهلیت در طایف بر من مهمان شد، پس
از آن که شراب خورد و غذا میل کرد تقاضاي زن روسپی نمود و من از سمیه خواستم که شبی را با ابوسفیان باشد و چون
شوهرش عبید شب را خسته بود، خوابید. سمیه مخفیانه نزد ابوسفیان آمد و آن شب نطفه زیاد منعقد شد، بنابراین زیاد برادر
معاویه و فرزند ابوسفیان است.( 1) زیاد هم پس از شهادت گواهان از جمله ابو مریم شراب فروش برخاست و بی پروا گفت:
اي مردم، معاویه و گواهان چیزهایی را که شنیدید گفتند و من حق و باطل این موضوع را نمی دانم، و همانا عبید پدر
نیکوکار و سرپرستی قابل سپاس بود. این را گفت و از منبر پایین آمد.
زیاد بن ابی » از آن زمان (سال 44 هجري) معاویه، زیاد را برادر و وابسته به خاندان خود دانست.( 2) و بدین ترتیب او را
نامیدند. « سفیان
آري، هنگامی که جامعه اي از نظر اخلاقی و معنوي مثل مردم شام منحط شود و سقوط نماید و از آیین اسلام بی خبر باشند،
حاکم آن چون معاویه براي ادامه حکومت و جمع آوري نیروهاي قدرتمند حاضر می شود در میان مردم با کمال جرأت
را « الولد للفراش و للعاهر (زانی) الحجر » زنازاده اي را برادر خود معرفی کند و حدیثِ رسول خدا صلی الله علیه و آله که
نادیده بگیرد و حتی یک نفر
در میان مردم شام یا جرأت نکند اعتراض نماید و یا شعور اعتراض را نداشته باشد!
پس از این جریان، شعراي عرب به نفع و یا به ضرر زیاد و معاویه اشعاري سروده اند از جمله یزید بن مفّرغ شعري در هجو
معاویه سرود که مضمون آن چنین است: به معاویه بگویید: آیا اگر گویند پدرت پارسا بوده، خشمگین می شوي و اگر
بگویند پدرت زناکار بود، خوش حال می گردید. یک بیت از اشعارش این است:
فأشهد أن رحمک من زیاد
کرحم الفیل من وَلد الأتان
.( - شهادت می دهم که خویشی تو با زیاد، مانند خویشی فیل با کره خر است.( 3
زیاد وقتی حاکم بصره شد از معاویه خواست که یزید بن مفرغ را به قتل رساند؛ اما معاویه فقط اجازه داد او را تأدیب نماید. و
او دستور داد ابن مفرغ را از خانه منذر بن جارود که در آن پناهنده شده بود، بیرون آوردند و دارویی به او خوراند و او را بر
الاغی سوار کرد و در حالی که مدفوع و ادرار روي او می ریخت، در بصره گردانیدند. ابن مفرّغ در این موقع به زیاد گفت:
آنچه تو روي من می ریزي با آب شسته می شود و اما شعر من درباره تو به قدري نافذ و مؤثر است که در استخوان ها هم
رسوخ کرده است.
*****
مسئله ارتباط نامشروع و زناي زن شوهردار، در عصر جاهلیت قبحی نداشته و در رسم خود فرزندي اگر می آمد از همان مرد
زناکار می دانستند، ولی اسلام با این رسم باطل مبارزه کرد و ضمن حرام بودن این نوع روابط، فرزند را به مرد نسبت نمی
دهد
یعنی: فرزند مشروع است و مرد زناکار را سنگ می زنند و فرزند نمی دهند. « الولد للفراش، و للعاهر الحجر » : بلکه می فرماید
. ر. ك: شرح ابن ابی الحدید، ج 16 ، ص 187
. ر. ك: همان، ص 190 ؛ سفینه البحار، ج 1، ص 582
جنایات زیاد در کوفه
معاویه براي هر چه نزدیک تر کردن زیاد بن ابیه به خود ابتدا او را به سال چهل و پنجم هجري به حکومت بصره منصوب
کرد، پس از مرگ مغیره او را به ولایت کوفه برگزید و او اولین کسی بود که به حکومت دو استان یعنی بصره و کوفه
منصوب شده است.
زیاد زمانی که بر کوفه وارد شد چون شیعیان حضرت علی علیه السلام را به خوبی می شناخت دست به کشتار آنان زد و با
خون ریزي بی رحمانه اش روي تاریخ را سیاه کرد.
از دیگر جنایات او ترغیب مردم به لعن و سبّ امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود، تا از این رهگذر هر چه بیشتر خود را به برادر
.( خوانده اش معاویه نزدیک سازد. از دیگر ستم گري هاي زیاد، پرونده سازي علیه حجر بن عدي و یاران با ایمان او بود.( 1
مسعودي در تاریخ خود می نویسد: زیاد بن ابیه مردم کوفه را جلو دارالاماره و قصر حکومتش جمع می کرد و آنان را وادار
می نمود که به حضرت امیر علیه السلام لعن و نفرین کنند، و هر کس از این کار امتناع می ورزید، او را با شمشیر از بین می
.( برد.( 2
*****
در همین کتاب. « حجر بن عدي » ر. ك: شرح حال
. مروج الذهب، ج 3، ص 35
جسارت وقیحانه زیاد به امام حسن
از دیگر رفتار ناپسند و ظالمانه زیاد این بود که اگر قصد کشتن کسی می کرد، او فرار می نمود بستگانش را دستگیر و زندانی
می نمود و خانه اش را ویران می کرد، از این رو وقتی سعید بن سرح را که از شیعیان حضرت علی علیه السلام است، مورد
تعقیب قرار داد
او فرار کرد و به امام حسن مجتبی علیه السلام پناهنده شد. زیاد، برادر و فرزند و همسر سعید را گرفت و آنان را زندانی کرد و
تمام اموال سعید را مصادره نمود و خانه اش را هم ویران نمود.
.( آن گاه نامه هایی میان امام حسین علیه السلام و زیاد و معاویه رد و بدل شد.( 1
*****
در همین کتاب. « سعید بن سرح » ر. ك: شرح حال
نفرین امام مجتبی و هلاکت زیاد
چون زیاد از هر جنایت و ستمی فروگزار نمی کرد، و بسیاري از شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام را به قتل رساند، از این رو
حضرت مجتبی علیه السلام او را نفرین کرد و به نفرین آن حضرت، مبتلا به طاعون یا فلج شد و با همین بلا و بیماري به
.( هلاکت رسید.( 1
ذهبی از قولی نقل می کند که: زیاد مردم را در کوفه جمع کرد تا از ابوالحسن علی بن ابی طالب علیه السلام برائت بجویند، و
.( به طاعون مبتلا شد و هلاك گردید و این واقعه در سال 53 هجري واقع شد.( 2
*****
. ر. ك: سفینه البحار، ج 1، ص 580 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 19
. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 19
زیاد بن خصفه تمیمی
زیاد فرزند خصفه تمیمی از اشراف کوفه و از شیعیان خالص و موالیان راستین امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود. وي در جنگ
خرّیت » هاي صفین و نهروان در رکاب آن حضرت شمشیر زد و در صفین مورد تقدیر قرار گرفت. امام وي را براي دفع فتنه
مأمور کرد و او نیز شورش معدودي از بازماندگان خوارج را سرکوب و از حریم ولایت مولاي متقیان « بن راشد ناجی خارجی
علیه السلام دفاع کرد.
زیاد مردي بصیر و آگاه به مسائل روز بود، امام در مواقع حساس با او مشورت می کرد و نظرش را به کار می بست، از جمله
را قسم دهد تا مکر ي به کار نبرد و با معاویه سر و سرّي « خالد بن معمر سدوسی » پیشنهادي که او به امام داد این بود که
.( نداشته باشد.( 1
در شرح حال او گذشت. « خالد بن معمر » جریان قسم دادن
زیاد و هیئت حسن نیّت نزد معاویه
اشاره
امیرالمؤمنین علیه السلام به پیروي از سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله در دوره زمامداري خود هیچ گاه آغازگر نبرد نبود
و در جنگ هاي جمل و صفین و نهروان تمام تلاش خود را به کار می برد تا از طریق مذاکره و اندرز، قائله جنگ را خاموش
کند. بر همین اساس حضرت علیه السلام در جنگ صفین به هنگام فرا رسیدن ماه محرم که آرامش به جبهه هاي جنگ
« هیئت حسن نیت » بازگشت هیئتی را مرکب از عدي بن حاتم، شبث بن ربعی، یزید بن قیس ارحبی و زیادبن خصفه به عنوان
به سوي معاویه روانه کرد تا با وي مذاکره کرده و از ادامه جنگ و خونریزي جلوگیري کنند.
فرستادگان امام با معاویه به
گفت و گو پرداختند، اما معاویه پیشنهاد سفراي امام را ردّ کرد و آتش بس را نپذیرفت و علاج کار را در شمشیر و جنگ
.( دانست.( 1
پس از جدایی هیئت حسن نیت، معاویه به قصد فریب، زیاد را نزد خود خواند و گفت: اي برادر ربیعه، علی با ما قطع رحم
کرده و پیشواي ما عثمان را کشته و قاتلان او را پناه داده است. من براي استیفاي حق خود و قومم از تو و عشیره ات استمداد
می طلبم و شما را به یاري می خوانم و با تو عهد می بندم و خدا را گواه می گیرم که اگر پیروز شدم، ولایت و استانداري هر
یک از دو شهر بزرگ (بصره و کوفه) را که بخواهی به تو واگذارم.
زیاد پس از شنیدن سخنان معاویه دانست که قصدش اغفال و جدایی او از امیرالمؤمنین علیه السلام است. بلافاصله بعد از حمد
و ثناي الهی گفت: من به لطف خدا راه حق را یافته ام و خدا را سپاس گزارم که مرا به صراط مستقیم رهنمون کرده و بر من
منت بصیرت نهاده است؛ بنابراین هرگز یاور مجرمین نخواهم بود.
.( زیاد این سخن را گفت و از جا برخاست و محل ملاقات را ترك کرد.( 2
*****
ر. ك: تاریخ طبري، ج 5، ص 5؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 367 ؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 20 ؛ وقعه صفین، ص 197 و
.199
وقعه صفین، ص 199 و دیگر مدارك قبل.
زیاد در جنگ نهروان
من » : حضرت علی علیه السلام - قبل از جنگ خوارج - در نامه اي به سعد بن مسعود ثقفی (والی خود در شهر مدائن) نوشت
زیاد بن
خصفه تمیمی را نزد تو فرستادم، بنابراین همه جنگ جویان کوفی را که در محل امارت تو هستند، آماده کن تا تحت فرمان او
.(1).« به محل مأموریت خود بروند، و در این کار شتاب کن ان شاء اللَّه و لا حول و لا قوه الَّا باللَّه
رهبر خوارج به احتجاج پرداختند و هر یک « عبداللَّه بن وهب راسبی » هانی بن خطاب ارحبی و زیاد بن خصفه در مورد قتل
«؟ چگونه به او حمله کردید که هر دو مدعی قتل او هستید » : مدعی قتل او بودند. حضرت امیر علیه السلام به آنان فرمود
هر یک براي قتل ابن وهب دلیل و مدرکی ارائه دادند و گفتند: وقتی عبداللَّه بن وهب را دیدیم، او را شناختیم فوراً به او حمله
لا تختلفا، کلا کما قاتل؛ با هم نزاع و اختلاف » : کردیم و نیزه خود را بر او فرو بردیم. امیرالمؤمنین علیه السلام به ایشان فرمود
.(2).«( نداشته باشید، هر دوي شما هلاك کننده این دشمن خدا هستید (و نزد خداوند اجر و پاداش خواهید داشت
*****
. تاریخ طبري، ج 5، ص 80
. تاریخ طبري، ج 5، ص 87
مخالفت خریت با امام و برخورد زیاد
خرّیت بن راشد از جمله کسانی بود که ابتدا در زمره یاران امیرالمؤمنین علی علیه السلام قرار داشت و در جنگ جمل و صفین
شرکت کرد، اما در سال سی و هشت هجري پس از داستان حکمیت و پیدایش خوارج، وي از مخالفین سرسخت حضرت
علی علیه السلام گردید و در گروه خوارج قرار گرفت و بر ضد امیرالمؤمنین علیه السلام قیام کرد و مخالفت خود را با امامت
آن حضرت آشکار نمود.
خریت در گفت و گوهایش با امام علی علیه السلام به حضرت جسارت
.( هاي فراوانی نمود و از آن حضرت جدا شد.( 1
*****
. کامل ابن اثیر، ج 2، ص 417 ؛ تاریخ طبري، ج 5، ص 114 ؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 128
امیدواري امام از سخنان زیاد
هنگامی که خرّیت و همراهانش در محضر امیر مؤمنان علیه السلام جسارت و بی ادبی نموده و از حضرت جدا شدند و حاضر
در آن جا حضور داشت، بلافاصله از جا برخاست و گفت: « زیاد بن خصفه » ، به اطاعت نگردیدند
اي امیر مؤمنان، نبودِ آنان براي ما چندان مهم نیست که این گونه شما را متأثر ساخته است؛ زیرا بودن آنها بر تعداد ما نمی
فزاید و جدا شدنشان از ما، سبب کمی افراد ما نخواهد شد، ولی می ترسیم که اینها در زمین فساد کنند و موجب گمراهی
افراد زیادي - که تحت فرمان شما هستند - گردند، اگر اجازه بفرمایید آنان را تعقیب کنم و نزد شما برگردانم؟
امام علیه السلام فرمود: مگر می دانی به چه سمتی روي نهاده اند؟
زیاد عرض کرد: خیر، اما سؤال می کنم و رد شان را دنبال می کنم.
امام فرمود: پس حرکت کن، خدا تو را رحمت فرماید، اما در دیر ابوموسی، بمان تا این که فرمان بعدي من به تو رسد؛ زیرا
اگر آنان در بین مردم ظاهر شوند و مخالفت خود را آشکار سازند، در هر نقطه اي که باشند کارگزاران من به سرعت گزارش
.( آنها را خواهند داد و در آن صورت تعقیب آنان آسان خواهد شد.( 1
*****
. کامل ابن اثیر، ج 2، ص 417 ؛ ر. ك: تاریخ طبري، ج 5، ص 166 ؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 130
زیاد در تعقیب خریت و همراهانش
زیاد پس از اجازه امیرالمؤمنین علیه السلام به منزل آمد و اصحاب خود را جمع کرد و آنان را از موضوع آگاه ساخت، و به
همراه یک صد و سی تن از مردان جنگاور طایفه اش از
شهر خارج شد و پس از اندك زمانی به دیر ابوموسی رسید و منتظر رسیدن فرمان امام علیه السلام ماند.
پس از مدتی امام نامه اي به زیاد نوشت و دستور داد که به سرعت به تعقیب خرّیت و یارانش بپردازد و از آنان بخواهد که
نزد امیرالمؤمنین علیه السلام باز گردند و اگر قبول نکرده و زیر بار نرفتند، با آنان پیکار نماید.
حامل نامه عبداللَّه بن وائل بود که پس از کسب اجازه از امام بی درنگ به راه افتاد و نامه امام را به زیاد رساند و خود نیز
همراه او به سوي نِفَّر به راه افتاد، اما هنگامی که به نِفَّر رسیدند، مطلع شدند که خرّیت و یارانش از این نقطه گذشته اند و به
رسیدند، معلوم شد « مذار » سوي منطقه جَرجَرایا( 1) حرکت کرده اند، زیاد و یارانش رد آنان را دنبال کردند تا به محلی به نام
که خرّیت و همراهشان زودتر به این نقطه رسیده و یک شبانه روز در آن مانده و به اندازه کافی استراحت نموده اند، و همین
.( که زیاد و نیروهاي تحت امرش را مشاهده نمودند، در مقام فرار و ترك محل برآمدند.( 2
یاران خرّیت با مشاهده زیاد و همراهانش درصدد فرار بودند که در این لحظه خرّیت پیش آمد و گفت: بگویید ببینیم چه می
خواهید بکنید؟
زیاد که مرد هوشمند و با تجربه اي بود گفت: می بینید که ما فعلًا خسته راه و کوفته سفریم و آنچه که ما براي آن آمده ایم،
صلاح نیست که درباره اش آشکارا صحبت کنیم؛ بنابراین صبر کنید تا ما هم قدري استراحت کنیم و بعد از آن، هر دو
به اتفاق هم به کناري رفته و با هم صحبت می کنیم، اگر تو صحبت هاي مرا به صلاح خود دانستی، آن را می پذیري، و اگر
ما سخنان تو را خیرخواهانه یافتیم، آن را قبول می کنیم.
زیاد با این برخورد عاقلانه و گفت و گوي حکیمانه، آنان را مجاب کرد تا در آن محل بمانند تا چاره اي بیندیشد؛ لذا خرّیت
هم قبول کرد.
زیاد پس از رفع خستگی میان یاران خود ایستاد و گفت: تعداد ما تقریباً با تعداد نیروهاي خرّیت برابر است و تصور می کنم
که کار ما به جنگ انجامد؛ بنابراین صبور و مقاوم باشید و از خود ضعفی نشان ندهید.
و یارانش نزدیک شد و گفت: اي خرّیت، چه چیزي سبب شد که تو بر « خرّیت بن راشد » زیاد سپس با پنج نفر از یارانش به
امیرالمؤمنین علیه السلام و نیز بر ما خشم گیري و راه خود را از راه ما جدا سازي و ما را تنها بگذاري؟
خرّیت گفت: من دوست شما را امام نمی دانم و راه و رسم شما را نمی پسندم. و خواستار بازگشت مسئله تعیین امام به شورا
هستم.
زیاد گفت:
واي بر تو، آیا مگر مردم بر امامت علی علیه السلام اجتماع نکردند و آیا فکر می کنی مردم بتوانند شخصی را براي امامت
امت بیابند که مثل علی علیه السلام در خداشناسی و علم و فقاهت و آشنایی با سنت پیامبر صلی الله علیه و آله برابري کند؟
گذشته از این که در قرابت و خویشاوندي نزدیک با پیامبر خدا و سوابقِ درخشانی در جهاد فی سبیل اللَّه کسی هم پاي او
نیست.
خرّیت گفت: همان است
که گفتم و سخن تو را قبول ندارم.
زیاد در مقام دلیل بر محکومیت خرّیت پرسید: به چه جرمی زاذان - آن مرد مسلمان و بی گناه - را به قتل رساندید؟
خرّیت گفت: من او را نکشتم، عده اي از یارانم او را به قتل رساندند.
زیاد گفت: پس قاتلان او را به ما تحویل بده.
خرّیت گفت: قادر به چنین کاري نیستم و امکان ندارد.
زیاد گفت: پس تو عامل این قتل هستی، و در این موقع زیاد و خرّیت یاران خود را فراخواندند و در مقابل هم قرار گرفتند و
بدین ترتیب جنگ شدیدي شروع شد.
شدت جنگ به حدي بود که نیزه ها و شمشیرها کج شده و شکستند و اسبان و اشتران پی شدند و تعداد زخمی ها از حد
معمول گذشت و دو نفر از یاران زیاد شهید شده و پنج تن از یاران خرّیت به قتل رسیدند و خود زیاد هم مجروح شد.
چون شب فرا رسید و تاریکی میان آنها جدایی افکند، خرّیت از تاریکی شب استفاده کرد و با همراهانش فرار کرد، اما زیاد
به تعقیب آنها پرداخت. وقتی به بصره رسیدند، مطلع شدند که خرّیت بن راشد به اطراف اهواز گریخته است و در نقطه اي از
آن دیار مستقر شده و عده اي از یاران و هم فکرانش هم به او پیوسته و تعدادشان حدود دویست نفر شده است؛ لذا نامه اي به
امام نوشت و حضرت را از استقرار خرّیت با نیروهاي تازه نفس در حوالی اهواز مطلع نمود و خاطر نشان ساخت که فعلًا براي
مداواي مجروحان توقف نموده و منتظر رسیدن دستور جدید از سوي شما هستم.
حضرت بلافاصله
را با دو « معقل بن قیس » نامه اي فرستاد و ضمن تقدیر از زیاد و یارانش دستور بازگشت آنان به کوفه را صادر نمود. سپس
.( هزار مرد جنگی براي سرکوبی خرّیت و یارانش را به تعقیب خرّیت بن راشد فرستاد.( 3
*****
جرجرایا محلی است بین واسط و بغداد.
جرجرایا محلی است بین واسط و بغداد.
کامل ابن اثیر، ج 2، ص 418 ؛ تاریخ طبري، ج 5، ص 119 ؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 133 . (تفصیل حرکت معقل بن
ملاحظه نمایید. « معقل بن قیس » و به اختصار در شرح حال « خریت » قیس در تعقیب خریت بن راشد را در شرح حال
تقاضاي زیاد براي تعقیب یزید بن حجیه
ابراهیم بن هلال می نویسد: از جمله کارگزاران امیر مؤمنان علیه السلام که به آن حضرت خیانت کرد و به معاویه پیوست.
است و دلیل آن غارت بیت المال و ترس از کیفر علی علیه السلام بود. وي « بنی تیم بن ثعلبه » از طایفه « یزید بن حُجیه تیمی »
در جنگ جمل و صفین و نهروان در رکاب حضرت جنگید، سپس حضرت او را به حکومت ري و دستبنی (شهر بزرگی بین
ري و همدان بوده است) منصوب کرد. اما او سی هزار درهم از مالیات هاي دریافتی را کم آورد، و در واقع درهم ها را ربوده
را بر او « سعد » بود. وقتی حضرت از کار او آگاه شد، او را تازیانه زد و به زندان انداخت و غلام آزاد کرده خود به نام
گماشت، اما - در آن هنگامی که سعد به خواب رفته بود - یزید از فرصت استفاده کرد از زندان گریخت و شتر خود را که
آماده بود، بر آن سوار شد و
به جانب شام گریخت و به معاویه پیوست و دو بیت شعر هم سرود که ترجمه آن این است:
- من سعد را گول زدم و شترانم مرا هم چون تیر به شام رساندند، و کسی که افضل بود، برگزیدم.
- سعد را هم چنان که زیر عبا خفته بود، رها کردم، سعد غلامی سرگشته و گمراه است.
« یزید بن حجیه » معاویه هم آنچه را که یزید ربوده بود، به او بخشید و بعداً ایالت ري را به او سپرد. موقعی که خبر فراري شدن
ابعثنی یا امیرالمؤمنین فی أثره أردّه الیک؛ اي » : نزد امام علیه السلام آمد و عرض کرد « زیاد بن خصفه » ، در کوفه منتشر شد
«. امیرالمؤمنین مرا از پی او گسیل دار تا او را برگردانم
به یزید رسید، اشعاري در مذمت او سرود و شعري هم در نکوهش امام فرستاد و در آن شعر خود « زیاد بن خصفه » وقتی سخن
را از دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام قلمداد کرده بود.
حضرت بر او نفرین کرد و پس از نماز به یارانش فرمود: دست هایتان را بلند کنید من به او نفرین می کنم و شما آمین
بگویید. امام در نفرین به او چنین گفت:
اللّهم انّ یزید بن حجیه هرب بمال المسلمین، و لحق بالقوم الفاسقین، فاکِفنا مکرَهُ و کیدَهُ و أجزهِ جزاء الظالمین؛
پروردگارا، همانا یزید بن حجیه با اموال مسلمانان گریخته و به قوم تبهکاران پیوسته است، خدایا مکر و کید او را کفایت کن
و کیفر ستمکاران را به او عنایت نما.
بود « عفاق بن شرحبیل تمیمی » مردم دست هاي خود را بلند کرده و آمین گفتند. در میان آن جمع، پیرمرد سالخورده اي به نام
که
شهادت داد و با شهادت دروغ او و جمعی دیگر، حجر « حجر بن عدي » متأسفانه بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام بر ضد
و یارانش به دست معاویه به شهادت رسیدند؛ او در آن جمع پرسید که: این قوم به چه کسی نفرین کردند؟ گفتند: به یزید بن
حجیه!
تعصب فامیلی و قومیت او سبب شد که ناراحت شود و گفت: دست هایتان خشک باد، آیا بر اشراف ما نفرین می فرستید؟
مردم ریختند و او را بیرون مسجد کتک زدند که نزدیک بود، بمیرد.
زیاد بن خصفه براي جان عفاق از او حمایت کرد و گفت: پسر عمویم را رها کنید، حضرت علی علیه السلام فرمود: آن مرد را
به پسر عمویش واگذارید، مردم از او دست برداشتند، زیاد دست عفاق را گرفت و با او صحبت کرد و نصیحت نمود، اما
عفاق گفت: به خدا قسم تا زمانی که زنده ام و بتوانم حرکت کنم شما را دوست نمی دارم!
زیاد به او گفت: این براي تو زیان بخش و ناپسند است.
در آن جلسه مسائلی بین زیاد و عفاق (پیرمرد سالخورده) رد و بدل شد و مطالبی از روش غلط عفاق و دوستانش یادآوري شد
اما بی تأثیر بود و عفاق از آن پس هر وقت از کنار آن جمع عبور می کرد می گفت: خدایا تو شاهد باش من از مردم بیزاري
می جویم و دوست عثمان بن عفانم! و آنان هم در پاسخ او می گفتند: پروردگارا تو شاهد باش، ما جزو دوستان علی علیه
.( السلام هستیم و از عثمان بن عفان و هم از تو اي عفاق برائت می جوییم.( 1
آري، نصایح زیاد و
حقانیت امیر مؤمنان علیه السلام در روحیه عفاق بن شرحبیل به خاطر تعصب قومی تأثیري نگذاشت و سرانجام او از امامت
حضرت علی علیه السلام روي برتافت و با شهادت دروغ در قتل حجربن عدي شرکت نمود.
و سرکوب کردن او به توفیق « یزید بن حجیه » اما موضوع درخواست زیاد بن خصفه از امام علیه السلام براي حرکت به جانب
نینجامید و شرایطی حاصل نشد که در تعقیب او برآید.
*****
. ر. ك: شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 83
زیاد بن کعب بن مرحب
زیاد فرزند کعب بن مرحب را از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بوده و کسی است که نماینده و سفیر سیدالشهدا امام حسین
.( در آذربایجان بود.( 1 « اشعث بن قیس » علیه السلام براي
*****
. رجال طوسی، ص 42 ، ش 15
زیاد بن نضر حارثی
اشاره
یکی از مخلص ترین یاران امیرمؤمنان علی علیه السلام و از افسران فداکار آن حضرت در صفین بود، او مردي « زیاد بن نضر »
شجاع و دلاور به شمار می آمد که براي احتجاج در کجروي هاي عثمان به مدینه آمد، و سپس با حضرت علی علیه السلام
بیعت کرد و در زمره فرماندهان لشکر سپاه علی علیه السلام قرار گرفت و در معرکه صفین، رشادت و شجاعت تحسین
برانگیزي از خود نشان داد و در راه حقانیت ولایت علی علیه السلام سختی هاي زیادي تحمل نمود.
پیشنهاد زیاد در جنگ صفین
گرچه همه فرماندهان سپاه امام علیه السلام بر این نظر اتفاق داشتند که باید کار معاویه را یکسره نمایند؛ اما در این میان بعضی
با اعزام نمایندگان و ارسال نامه، خواهان گفت و گوي بیشتري « عدي بن حاتم » از سران مورد وثوق امام علیه السلام چون
بودند و بعضی دیگر از سران سپاه علی علیه السلام خواهان حرکت سریع به سوي شام و جنگیدن با سپاهیان معاویه بودند، از
جمله: عمار یاسر، زید بن حصین طائی، یزید بن قیس ارحبی، زیاد بن نضر و... که قابل دقت و تأمل است.
سخنان « یزید بن قیس » ، نصر بن مزاحم می نویسد: زیاد بن نضر پس از یزید بن قیس برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین
ناصحانه و دوستانه اي ایراد کرد و هر چه می دانست، بیان کرد. سپس در ادامه گفت:
اي امیر مؤمنان، اینک به خدا توکل و اعتماد کن، و ما را در حالی که یاري و نصرت داده شده هستی، نزد این دشمن بفرست،
شاید بتوانیم موجب هدایت و نجات آنها شویم و به طور حتم اگر خداوند تعالی نسبت
به آنها اراده خیري کرده باشد، هیچ گاه شما را رها نمی کنند و به کسی که سابقه و فضیلت شما را ندارد پناهنده نخواهند
شد، زیرا نه در همراهی پیامبر صلی الله علیه و آله و نه در سبقت در اسلام و نه در خویشاوندي با پیامبر صلی الله علیه و آله
مانند شما نیستند و اگر اینها اجابت نکردند و سخن حق را نپذیرفتند و راهی جز جنگ و قتال برایمان باقی نگذاشتند، در آن
صورت نبرد با آنها و دفع فتنه و شرشان براي ما آسان و سبک خواهد بود و در این صورت از خدا می خواهیم که آنان را به
سرنوشت برادران دیروزشان (سپاهیان جمل) مبتلا نماید و نابودشان سازد.
این گونه سخنان از فرمانده سپاهی جز عشق و ایمان به راه مولا و امامش چیز دیگري متصور نیست.
پس از وي، دیگر فرماندهان سپاه هر کدام سخنانی در تایید اعتقاد و ایمانشان نسبت به امیر مؤمنان علیه السلام ایراد کردند و
.( حضرت را در جنگ با معاویه مورد حمایت و تأیید قرار دادند.( 1
*****
. ر. ك: وقعه صفین، ص 101 ؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 180
امام در توصیه زیاد به تقوا
نمود و فرمان کوچ داد، زیاد بن نضر و شریح بن هانی را « نخیله » هنگامی که امام علیه السلام قصد حرکت به جانب قرارگاه
که بر قبایل مذحج و اشعري فرمانده قرار داده بود، فراخواند و خطاب به زیاد فرمود:
یا زیاد، اتّق اللَّه فی کلِّ مُمسی و مُصبَح، و خَف علی نفسک الدنیا الغرُور...؛
اي زیاد، تقواي الهی را در هر صبح و شام رعایت کن و نفست را از گرفتار آمدن، در دام دنیاي فریبنده
پاس دار، و در هیچ حالی از کید بلاهاي دنیا ایمن مباش و بدان اگر نفس خود را از زنگار بسیاري از چیزهاي دوست و
دشمن نشویی، هواي نفس بر تو چیره شده و تو را به سوي مضرّات بسیاري می کشاند، پس نفس خود را از ابتلا به ضررها
منع نما، و آن را از خیانت و ظلم و تجاوز برحذر دار، من فرماندهی این جمع از سپاه را به تو داده ام، مبادا در حق زیر دستانت
ستم کنی، و بدان که برترین بنده خدا نزد پروردگارت، پرهیزکار ترین آنهاست، و همواره از دانایان سپاهت یاد گیر و به
آنهایی که چیزي را نمی دانند، بیاموز و در برابر افراد سفیه و سبک مغز حلم و بردباري پیشه کن و بدان که حلم و حوصله
خیر زیادي در پی خواهد داشت و از آزار و جهالت خودداري نما.
زیاد در برابر نصایح مشفقانه امام علیه السلام عرض کرد: اي امیر مؤمنان، مرا توصیه اي کامل فرمودي، من حافظ و عامل به
سفارش هاي شما و متخلق به اخلاق شما خواهم بود. رشد و کمال بستگی به اجراي فرمان هاي شما دارد و تخلف از عهد و
پیمان شما، تباهی و گمراهی را در پی دارد.
آن گاه امیرالمؤمنین علیه السلام، سپاه را به دو بخش تقسیم کرد. هشت هزار نیرو با زیاد و چهار هزار را با شریح قرار داد و به
هر دو فرمان داد که از یک راه کنار هم حرکت کنند و با یکدیگر اختلاف نورزند و در موقع لزوم فرماندهی کل با زیاد
باشد. این دوازده هزار نیرو، به عنوان پیش
.( قراولان سپاهیان امام علیه السلام به سوي صفین حرکت کردند.( 1
*****
، وقعه صفین، ص 121 ؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 191 و به اختصار در کامل ابن اثیر، ج 2، ص 362 ؛ تاریخ طبري، ج 4
. ص 565
رویارویی نیروهاي زیاد با سپاه معاویه
نیروهاي تحت فرماندهی زیاد و شریح که مقدمه سپاه امام علی علیه السلام بودند، هم چنان پیش رفتند تا به نزدیکی سپاه
نیز که فرمانده مقدمه سپاه شام بود با بخشی از سپاه شام در برابر آنان قرار گرفت. ابتدا زیاد « ابو الاعور سلمی » . معاویه رسیدند
و شریح از ابو الاعور دعوت کردند که به اطاعت امیر مؤمنان علیه السلام گردن نهد؛ اما او نپذیرفت و خواستار جنگ و نبرد
بود.
ابو الاعور » فرماندهان مقدمه سپاه امام بلافاصله براي حضرت پیام فرستادند که ما در مرز روم با لشکري از شام به فرماندهی
رو به رو شدیم و آنان حاضر به اطاعت از شما نیستند، اینک فرمان خود را براي ما بفرما. « سلمی
حضرت پس از آگاهی از این رویارویی به مالک اشتر دستور داد که فوري خود را به آنها برساند و او را فرمانده تمام نیروها
قرار داد. هم چنین حضرت علیه السلام توصیه هایی به مالک کرد و نامه اي هم براي زیاد و شریح نوشت و توسط حارث بن
جمهان جعفی بر آن دو فرستاد و آنان را به اطاعت از مالک و رعایت حفظ آرامش در نیروها و آغازگر نبودن در جنگ،
سفارش نمود.
مالک خود را به زیاد و شریح رساند و همان گونه که امام علیه السلام سفارش کرده بود از شروع جنگ خودداري کردند تا
وقتی که ابو الاعور سلمی جنگ را
.( شروع نکرد، آنان آغاز به مقابله و جنگ ننمودند.( 1
*****
، 155 ؛ تاریخ طبري، ج 4، ص 566 ؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 362 ؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 3 - ر. ك: وقعه صفین، ص 153
. ص 212
آغاز نبرد صفین و دلاوري هاي زیاد
« زیاد بن نضر » دو روز اول جنگ بدون اتفاق خاصی پایان یافت. روز سوم نیز عمار یاسر که فرمانده سواره نظام بود به همراه
به میدان آمد و از آن سو عمرو عاص با نیروهاي سواره و پیاده به صحنه نبرد گام نهاد، هر دو گروه جنگی سخت تر از روز
قبل نمودند، اما عمار یاسر با همراهان خود به نیروي پیاده نظام دشمن حمله کرد و به زیاد بن نضر گفت: تو بر نیروهاي سواره
نظام دشمن بتاز. خلاصه در این روز عمار یاسر و زیاد بن نضر موفق شدند تلفات زیادي بر پیکره سپاه دشمن وارد آورند و
عمرو عاص را از محل استقرار خود به عقب برانند. سپس زیاد بن نضر به پیشنهاد عمار یاسر یک تنه به میدان آمد و مبارز
طلبید (در آن زمان رسم بر این بود که اگر کسی تنها به میدان می آمد و مبارز می طلبید، فقط یک هماورد به مقابله او می
که برادر مادري( 1) زیاد بن نضر و در سپاه شام بود، به مصاف او آمد و پس از نبرد تن به تن « معاویه بن عمرو عقیلی » .( رفت
.( هر دو سالم به اردوگاه خود بازگشتند.( 2
زیاد درباره شدت جنگ صفین می گوید: من در صفین همراه علی علیه السلام بودم، یک بار چنان شد که سه روز و سه
شب، پی در پی و بدون وقفه جنگ کردیم
تا جایی که نیزه ها شکسته و تیرها تمام شد، سپس به شمشیر زنی روي آوردیم، تنور جنگ به حدي داغ شد که ما و اهل شام
در روز سوم با یکدیگر گلاویز شده و گریبان یک دیگر را گرفتیم، و در شب سوم، من با هر سلاحی که در دستم می آمد،
می جنگیدم، و هیچ سلاحی نماند مگر آن که در آن شب به کار گرفتم و کار به جایی رسید که سنگ و شن و خاك بر
چهره هم می افشاندیم و عاقبت با دندان یک دیگر را گاز می گرفتیم، این مرحله هم ادامه یافت تا آن که از شدت خستگی
ایستاده و یک دیگر را می نگریستیم و هیچ کس توان بلند شدن و حمله به هماورد خود را نداشت و نمی توانست به مبارزه
ادامه دهد.
سرانجام نیمه شب سوم، معاویه و سوارانش عقب نشستند و علی علیه السلام توانست کشتگان را پشت سر بگذارد. چون صبح
شد، اصحاب کشته هاي خود را به خاك سپردند و در نبرد آن روز از سپاه معاویه شمار بیشتري به قتل رسیدند و از جمله
.( که از نیروهاي مهم سپاه معاویه بود، در آن شب به هلاکت رسید.( 3 « شمر بن ابرهه »
جز با ایمان و اخلاص به اسلام و امام و حجت خدا چیز دیگري « زیاد بن نضر » این همه فداکاري و شجاعت و دلاور مردي از
از او نمی توان دانست.
*****
نام داشت. « هند زبیدیه » ، مادر زیاد بن نضر و معاویه بن عمرو
. ر. ك: وقعه صفین، ص 214 ؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 30
وقعه صفین، ص 369 ؛ اعیان الشیعه، ج 7، ص
.86
زیاد و هدایت خوارج
زیاد بن نصر در پاسخ به اهانت هاي خوارج که امام علیه السلام را به معاویه تشبیه کرده بودند، چنین گفت: به خدا سوگند،
علی علیه السلام دست خود را براي بیعت نگشوده و ما هم با او بیعت نکردیم جز براي عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر اسلام
(و شما اشتباه می کنید و ما را قیاس به یاران معاویه می نمایید) ولکن اکنون که شما به مخالفت با او برخاسته اید، شیعیان او
دورش جمع شده و عرضه می دارند: ما دوست دوستان تو و دشمن دشمنان توایم، و ما نیز چنین هستیم؛ زیرا او بر حق و
راهش راه هدایت و صراط مستقیم است و هر کسی با او از در مخالفت در آید، گمراه است و موجب گمراهی دیگران نیز می
.( شود.( 1
*****
. کامل ابن اثیر، ج 2، ص 393
زید بن صوحان عبدي
اشاره
( می باشد.( 1 « ابو عبداللَّه » یا « ابو مسلم » یا « ابو عایشه » و به نقلی « ابو سلمان » اهل کوفه و کنیه اش « صوحان بن حجر » زید فرزند
وي برادر بزرگ سیحان و صعصعه عبدي است.
در این که زید به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیده است یا نه، اختلاف است؛ او شخصیتی فاضل، دین دار،
نیکوکار و در میان طایفه خود (قبیله عبدالقیس) به مقام ریاست و آقایی رسیده بود.( 2) زید شخصیتی بسیار با درایت و
.( خردمند بود که معاویه را در گفتار خود تحت تأثیر قرار داد.( 3
فرمود: « زید بن صوحان » جابر جعفی از امام باقر علیه السلام نقل می کند که امام علیه السلام در فضیلت
شهد مع علی بن ابی طالب علیه السلام من التابعین ثلاثه نفر بصفین شهد لهم
رسول اللَّه صلی الله علیه و آله بالجنه و لم یرهم: اویس القرنی، و زید بن صوحان العبدي، و جندب الخیر الازدي رحمه اللَّه
علیهم؛
سه نفر از تابعین( 4) در رِکاب امیرالمؤمنین علیه السلام بودند که رسول خدا صلی الله علیه و آله آنان را بدون آن که دیده
.( باشد، اهل بهشت خوانده است: اویس قرنی، جُندب الخیر ازدي و زید بن صوحان عبدي که رحمت خدا بر همه آنان باد.( 5
در تاریخ دمشق از گروهی نقل شده که: در جنگ جمل هفتاد نفر از اصحاب بدر و هفت صد نفر از آنان که زیر درخت با
پیامبر صلی الله علیه و آله بیعت کردند با علی علیه السلام بودند و در رکابش جنگیدند. سه نفر از تابعین در رکاب امام علی
علیه السلام بودند که پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را ندیده بود و آنان را به بهشت بشارت داد، آن سه نفر عبارتند از: زید
.( بن صوحان عبدي، اویس قرن، جندب الخیر که زید در جمل و اویس در صفین به شهادت رسید.( 6
تبسم زید به دست بریده
خردمندي زید نزد معاویه در تبعیدگاه
زید و بیعت با امیر مؤمنان
نامه عایشه و پاسخ زید
مبارزه زید در جنگ جمل و وصایاي او
زمزمه هاي عارفانه زید در هنگام شهادت
نامه حضرت به ام هانی و یادي از زید
شخصیت زید در کلام برادرش صعصعه
*****
. اسد الغابه، ج 2، ص 234 ؛ تاریخ بغداد، ج 8، ص 439
. اسد الغابه، ج 2، ص 234 ؛ ر. ك: تاریخ بغداد، ج 8، ص 439
ملاقات زید با معاویه در تبعیدگاه، در ادامه می آید.
. ر. ك: همین کتاب، ص 34
. اختصاص مفید، ص 81
. اعیان الشیعه، ج 7، ص 103
تبسم زید به دست بریده
موقعی که دست زید بن صوحان در یکی از فتوحات عراق (جلولا یا قادسیه) قطع شد در حالی که خون از محل دست بریده
فوران می کرد، زید متبسم بود و بر آن لبخند می زد.
«؟ ما هذا موضع تبسم؛ این چه جاي خنده است » : یکی از مردان قبیله اش در آن محل حاضر بود به او گفت
زید گفت: همانا من از این حالت امید ثواب خدا دارم، آیا آن پاداش را با جزع و فزع که دردي را تسکین نمی دهد از بین
ببرم و هیچ گاه هم جبران نمی شود، به علاوه تبسم من بر این مصیبت، تسلیتی است براي بعضی از برادران ایمانی که برادران
خود را از دست داده اند.
علی رغم اکرام و احترام زید از سوي خلیفه دوم، عثمان او و سایر اصحاب و یاران پیامبر صلی الله علیه و آله را به خاطر
.( اعتراض به اعمال ضد اسلامی و انسانی عثمان مورد آزار قرار می داد و زید را به شام تبعید نمود.( 1
*****
. اعیان الشیعه، ج 7، ص 103
خردمندي زید نزد معاویه در تبعیدگاه
بلاذري می نویسد: وقتی زیدبن صوحان و برادرش صعصعه و مالک اشتر و دیگران از طرف سعید بن عاص والی کوفه و به
وارد شدند و عمرو آنها را نزد معاویه برد، معاویه ابتدا آنان « عمرو بن زراره » دستور عثمان بن عفان به شام تبعید شدند، ابتدا بر
را مورد اکرام و احترام قرار داد؛ اما وقتی گفت و گو و مذاکره شروع شد بین مالک اشتر و معاویه سخنان تندي رد و بدل شد
که معاویه به خشم آمد و دستور داد مالک اشتر را زندانی کردند. عمروبن زراره در مقام
اعتراض برخاست و عمل معاویه را سرزنش نمود، معاویه دستور داد که او را هم زندانی کنند، سایر همراهان که وضع را چنین
دیدند سکوت کردند و حرفی نزدند.
معاویه پرسید: چرا شما چیزي نمی گویید؟
و ما یصنع الکلام إن کنّا ظالمین فنحن نتوب، و » : زید با زیرکی خاص خود که حکایت از کمال عقل و درایت داشت، گفت
إن کنّا مظلومین فنحن نسألُ اللَّه العافیه؛ سخن فایده اي ندارد، اینک اگر ما ستمکاریم، پس توبه می کنیم و اگر مظلومیم از
«. خدا عافیت می طلبیم
«. یا ابا عایشه، انت رجل صدق؛ اي ابو عایشه، تو مرد راست گویی هستی » : معاویه تحت تأثیر سخن زید قرار گرفت و گفت
پس به او اجازه داد که به کوفه بازگردد.
تجلیل به « زید بن صوحان » بلاذري در ادامه می نویسد: معاویه نامه اي براي سعید بن عاص والی کوفه نگاشت و در آن نامه از
عمل آورد و چنین نوشت:
را به منزلش در کوفه دادم؛ زیرا او را مردي با فضیلت و « زید بن صوحان » اما بعد، اي سعید بن عاص، من اجازه بازگشت
صداقت و برخوردار از روشی پسندیده یافتم، بنابراین تو نیز به او احسان کن و از اذیت به او خودداري نما و همواره با او به
دوستی و محبت برخورد کن، او با من عهد بسته که دیگر از او بدي نبینیم.
زید هنگام خداحافظی درباره زندانیان (مالک اشتر و عمرو بن زید) میان جگري کرد و معاویه پذیرفت و آنان را آزاد کرد.
.( 1) اما هم چنان به رفتار بد عثمان و حاکم کوفه اعتراض کردند که این بار به حمص تبعید شدند.( 2 )
*****
اعیان الشیعه، ج 7، ص
.104
. شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 134
زید و بیعت با امیر مؤمنان
زید پس از کشته شدن عثمان در میان مهاجرین به محضر امام علی علیه السلام آمد و بدون آن که شک و تردیدي داشته
باشد، با حضرت تا پاي جان بیعت کرد.( 1) او در موارد بسیاري این ارادت و عشق خود به ولاي علی علیه السلام را به منصه
ظهور و بروز گذاشت. و در جریان جنگ جمل نقش زیادي در ترغیب مردم براي یاري امام علیه السلام داشت و به ابو موسی
.( که مخالف یاري امام بود به شدت اعتراض کرد.( 2
مورخان شیعه و سنی، زید را از ارادت مندان خاص اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام به شمار آورده اند و کسی در این باره
تردیدي از خود نشان نداده است.
شیخ طوسی می نویسد: زید از اشراف و نجباي جمل در رکاب امیرمؤمنان علیه السلام بود و به دست سپاهیان جمل به شهادت
انّا للَّه و انّا الیه » رسید و هنگامی که عایشه از شهادت آن زاهد روزگار با خبر شد چون به او علاقه مند بود کلمه استرجاع
.( را بر زبان جاري کرد.( 3 « راجعون
ابن اثیر می نویسد: رؤساي گروهی که به کوفه آمده بودند (و به امیر مؤمنان اخلاص داشتند) و براي جنگ با سپاه جمل در
به سپاه حضرت علی علیه السلام ملحق شدند، عبارتند از: زید بن صوحان، مالک اشتر، عدي بن حاتم، مسیب بن « ذي قار »
.( نجبه و یزید بن قیس.( 4
*****
. الجمل، ص 104
. ر. ك: شرح ابن ابی الحدید، ج 14 ، ص 10 و 20 ؛ الجمل، ص 249
. رجال طوسی، ص 41 ، ش 2
. ر. ك: کامل ابن اثیر، ج 2، ص 332
نامه عایشه و پاسخ زید
هنگامی که عایشه در قالب سپاهیان جمل به فرماندهی طلحه و زبیر
والی و استاندار بصره را ناجوانمردانه زدند و موهایش را تراشیده و از « عثمان بن حنیف » بر شهر بصره مسلط شد و به فرمان او
شهر بیرونش کردند، به فکر تقویت سپاه خود و تضعیف نیروهاي امیرالمؤمنین علی علیه السلام افتاد. در این راستا نامه اي به
زید نوشت تا او را به خود جذب کند. عایشه در آن نامه براي زید کمال احترام و شخصیت را قایل شده بود و چنین نوشت:
از عایشه ام المؤمنین و همسر رسول خداصلی الله علیه و آله به فرزند خالص خود زید بن صوحان. اما بعد، هرگاه نامه من به
تو رسید، فوري اقدام کن و ما را یاري نما، و اگر نخواستی ما را یاري کنی، پس در خانه بنشین و مردم را از پیوستن به علی بر
حذر دار تا آن که نامه و دستور بعدي من به تو برسد!
زید در پاسخ گفت: خدا رحمت کند ام المؤمنین را، جاي بسی تعجب است که ما را به چیزي دستور می دهد در حالی که ما
از نظر اسلام به چیز دیگري مکلف شده ایم، اسلام به او دستور داده که در خانه بنشیند، اما به ما فرمان داده که به معرکه قتال
و جنگ برویم در حالی که عایشه به آنچه دستور داده شده که خانه نشینی است، ترك می کند و ما را به آن فرمان می دهد،
.( و چیزي که ما باید انجام دهیم جهاد است و او به ما می گوید ترك کنیم!( 1
*****
. رك: کامل ابن اثیر، ج 2، ص 319 ؛ رجال کشی، ص 67 ، ش 120 ؛ الجمل، ص 431
مبارزه زید در جنگ جمل و وصایاي او
زید با جمع زیادي
بین راه کوفه و بصره به « ذي قار » از مردم کوفه در قالب یک لشکر دوازده هزار نفري از کوفه حرکت کردند و در
امیرالمؤمنین علیه السلام و سپاهیانش ملحق و از آن جا عازم بصره براي جنگ با سپاه جمل گردیدند.
در این جنگ که زید فرماندهی قبیله عبدالقیس را به عهده داشت( 1) با دو برادرش سیحان و صعصعه مردانه جنگیدند و از
حریم اهل بیت و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام شجاعانه دفاع کردند وبر خصم پیمان شکن تاختند تا آن که خود زید و
برادرش سیحان به شهادت رسیدند و صعصعه دیگر برادرشان با جراحت و نیمه جان از معرکه نجات پیدا کرد.
و به نقل برخی از مورخان زید بن صوحان (به جاي سلیمان بن صوحان) به دست عمرو بن یثربی به شهادت رسید و او قبل از
اي امیر مؤمنان، من چنین دیدم که دستی از آسمان » : آن که به نبرد با ابن یثربی بشتابد به حضرت علی علیه السلام عرض کرد
به سوي من آمد و گفت: به سوي من بشتاب، اینک من با اجازه شما به مصاف ابن یثربی می روم، اگر به دست او کشته شدم،
«. مرا غسل ندهید و با لباس هاي خونینم مرا دفن کنید؛ زیرا می خواهم به این طریق در فرداي قیامت حجتی قوي اقامه کنم
زید با گفتن این سخنان و بیان این وصایا وارد میدان شد و با حریف تنومند سپاه جمل به مبارزه تن به تن پرداخت؛ اما طولی
نکشید زید هم به دست سردار جمل به شهادت رسید.
بدین ترتیب سه نفر از یاران و نیروهاي مخلص امیر المؤمنین علیه السلام به دست ابن
یثربی به شهادت رسیدند. در این موقعیت عمار یاسر این صحابی بزرگوار رسول خدا صلی الله علیه و آله و موالی راستین
امیرالمؤمنین علیه السلام به میدان آن مرد بصري رفت، در لحظات اول مبارزه چنان ضربه اي بر سر ابن یثربی وارد نمود که به
طور نیمه جان نقش بر زمین شد و دیگر قدرت جنگیدن نداشت، عمار بلافاصله جسم نیمه جان او را به اسارت برد و نزد
حضرت آورد. امام علیه السلام همین که پیکر نیمه جان ابن یثربی را دید دستور داد او را به قصاص خون سه سردار رشید سپاه
.( خود به قتل برسانند وبه این ترتیب حکم مرگ او توسط امام علیه السلام صادر شد.( 2
*****
. الجمل، ص 320
ر. ك: الجمل، ص 345 ؛ تاریخ بغداد، ج 8، ص 440 ؛ اعیان الشیعه، ج 7، ص 105 ؛ و در کامل ابن اثیر، ج 2، ص 340 و
تاریخ طبري، ج 4، ص 530 به جاي زید بن صوحان نام برادرش سیحان ضبط شده است. ضمناً تفصیل بیشتري در حمل جسد
نزد امیرالمؤمنین علی علیه السلام را در شرح حال عمار یاسر و علباء بن هیثم آورده ایم. « ابن یثربی » نیمه جان
زمزمه هاي عارفانه زید در هنگام شهادت
از امام صادق علیه السلام روایت می کند که حضرت فرمود: هنگامی « عبداللَّه بن سنان » کشی در کتاب رجال خود به نقل از
در نبرد جمل هدف حمله سپاه دشمن قرار گرفت و مصدوم گردید، امیرالمؤمنین علیه السلام سریعاً خود « زید بن صوحان » که
رحمک اللَّه یا زید، قد کنتَ خفیف المؤنه عظیم المعونه؛ اي زید، خدا تو را » : را به وي رساند و بر بالینش نشست و فرمود
بیامرزد به راستی
«. که مردي کم توقع اما پشتیبانی بزرگ و یاوري توانمند بودي
زید که هنوز رمقی در بدن داشت سر خود را قدري بلند کرد و گفت:
و به تو اي امیرالمؤمنین، خداوند جزاي خیر عنایت فرماید، پس به خدا سوگند نیافتم تو را جز این که تو عالم به خدایی و
جایگاه تو را در کتاب خدا (قرآن) بزرگ و حکیم یافتم و خوب می دانم که در سینه شما چیزي جز حضور و تجلی خدا
نیست، البته من کورکورانه به شما نپیوستم و از روي خودسري و نادانی وارد پیکار با دشمنان شما نشده ام، چرا که من خود از
امّ سلمه - همسر پیامبر گرامی اسلام - شنیدم که گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: هر کس من
مولاي اویم علی نیز مولاي اوست، خدایا دوستداران او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، یاران او را یاري کن و
کسانی که از حمایت و پشتیبانی او امتناع می ورزند، شکست و سرافکندگی عطا فرما.
فکرهت و اللَّه أن أخذلک، فیخذلنی اللَّه؛ اي » : سپس زید در ادامه با این زمزمه هاي عارفانه سخن خود را به پایان برد و گفت
«. علی، به خدا قسم، کراهت داشتم در یاري شما سستی و کوتاهی نمایم که مورد سرافکندگی و خذلان خداوند قرار گیرم
.( این را گفت و چشم از جهان بست و روح بلندش به عالم ملکوت پرواز کرد.( 1
*****
. رجال کشی، ص 66 ، ح 119 ؛ اختصاص مفید، ص 79
نامه حضرت به ام هانی و یادي از زید
به قدري مورد عنایت امیر مؤمنان علیه السلام بود که از خاطره آن حضرت نمی رفت و در « زید بن صوحان »
مواقعی به مناسبت از عظمت و شخصیت او یاد می کرد و فراق او را تلخ و ناگوار می شمرد، لذا حضرت پس از پیروزي در
ام هانی » جنگ جمل نامه هایی به افراد و یا اهالی بلاد می نوشت و مسائل مهمی را یادآور شد. از جمله نامه اي به خواهرش
.( نمود.( 1 « زید بن صوحان » نوشت و در آن یادي از بعضی شهداي جمل از جمله « بنت ابی طالب
*****
. الجمل، ص 397
شخصیت زید در کلام برادرش صعصعه
زید داراي مروتی بزرگ، اخوتی شریف، منزلتی رفیع و نفسی عزیز بود. او مردي خوش بین و بسیار قابل اعتماد بود، او هم
نشین بادیه نشینان بود و برخوردار از سینه اي پاك، قلبی صاف و به دور از وسوسه هاي روزگار بود. شب و روز به یاد
خداوند بود و تشنگی و گرسنگی برایش مساوي بود. او در امر دنیاي خود حریص و شتابنده و آزمند نبود. بسیار سکوت می
نمود و سخن نگه می داشت. اگر سخنی می گفت به جا و به موقع می گفت، اراذل و اشرار از او گریزان بودند، و انسان هاي
آزاده و نیکوکار دوست و علاقه مند به او بودند.
*****
زید بن ملفق
را از جمله کسانی می داند که با امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام بیعت کرده که تا پاي جان در « زید بن ملفق » شیخ مفید
.( جنگ ها از آن حضرت دفاع نماید.( 1
*****
. الجمل، ص 108
زید بن وهب جهنی
کنیه اش ابوسلیمان است که در عصر جاهلیّت به دنیا آمد و در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله، اسلام آورد. و به مدینه هجرت
کرد، اما موفق به زیارت آن حضرت نگردید، از این رو او از تابعین و در زمره اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام است، و به
.( همراه سپاهیان حضرت علی علیه السلام در صفین و نیز در سرکوبی خوارج نهروان حضور داشته است.( 1
به گفته برقی وي کتابی جمع آوري کرد که شامل تمام خطبه هاي علی علیه السلام بود که حضرت در عیدها و اجتماعات و...
.( ایراد فرموده بود.( 2
او در صفّین حضور داشت و روایت هایی درباره اوضاع صفّین نقل کرده است.( 3) او به سال 96 هجري در حکومت حجاج
.( درگذشت.( 4
به نقلی وي در جنگ نهروان شرکت داشت و روایت کرده که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: چه کسی از شما از پیامبر خدا
یخرج قوم من اُمّتی یقرؤن القرآن، لیس قرآنکم الی قرآنهم بشی ء و لاصلاتکم إلی » : صلی الله علیه و آله شنیده که فرمود
صلاتهم بشی ء؛ از امت من گروهی (بر اسلام) خروج می کنند و قرآن می خوانند که قرآن آنان شبیه قرآن شما نیست و نماز
.(5)«. می خوانند امام نماز آنان شبیه نماز شما نیست
« بوران » این خانه » : رسیدیم، امیرمؤمنان علیه السلام به خانه و پلی نگاه کرد و فرمود « نهروان » زید می گوید: هنگامی که به
دخت کسري است و این هم
است و پیامبر صلی الله علیه و آله برایم نقل کرده که ما از این مسیر می رویم و در این خانه، منزل می « دیزجان » قنطره و پل
.(6)«. کنیم
*****
اسدالغابه، ج 2، ص 242 ؛ ر. ك: الاصابه، ج 2، ص 649 ؛ معرفه الصحابه، ج 2، ص 366 ؛ وقعه صفین، ص 232 ؛ رجال
طوسی، ص 42 ، ش 6 و....
. رجال برقی، ص 6
ر. ك: وقعه صفین، ص 232 و 234 و 242 و....
. تهذیب التهذیب، ج 3، ص 239 ؛ اسد الغابه، ج 2، ص 243
. اسدالغابه، ج 2، ص 242
. تاریخ بغداد، ج 8، ص 441
زید بن هاشم المري
نصر بن مزاحم، زید بن هاشم را از جمله اصحاب علی علیه السلام به شمار آورده که نام او را در زمره مجروحین جنگ صفین
.( برده است.( 1
*****
. ر. ك: وقعه صفّین، ص 558